من درک نمیکنم چطور میشه یک موسسه تا نپکیده مجاز است وبه محض پکیدن غیر مجاز می شود .
گولد کوییست پول هر ننه قمری را خورد تا وقتی که کسی از هفتاد میلیون نموند که یا بره تو یا خودش به تشخیص خودش نره . چه جوونهایی که زندگیشون و پولی که با زحمت فراوون جمع کرده بودند را ریختن تو حلقوم شرکتهای هرمی و بد تر ازاون سالهی طلایی زندگیشون را صرف تبلیغ برای اونها کردن .و هیچ و هیچ . بعد که همه وامونده شدن و پول مملکت رفت تازه شرکتهای مذکور شدن غیر قانونی .بعدتر یه سریال* آبکی هم واسش ساختن . نکته مثبتش اینکه مردم فیلمی میدیدن که خودشون بازی کرده بودن .
می دونی نمی فهمم . قابل هضم نیست . بعد یکی تو پستوی خونش ... . فردا تشتش از اسمون می افته.
حالا تو خبرها می خونیم مالباختگان و ازش رد میشیم . اما مالباختگان را باید ببینی، باید پای حرفشون بشینی . همیشه بدبختی مال همسایه نیست
* اسم سریال کوفتی یادم نمیاد
اخیرا وقتی با زنم جر و بحث میکنم بابامو تو خودم میبینم . هوری دلم می ریزه . اصلا انگار اون چیزا که باید سر آدم بیاد میاد ونمیتونی جلوی سیل حوادثو بگیری . یه باری هم خوندم "احساس عاشقی چیزی نیست جز ترشح یک سری از هورمونها ."یه کمی پیچیده تر از یلند شدن قامت آلت تناسلی ولی نه خیلی پیچیده تر . همه ی اینها یه جور پارادوکس حسی داره ترکیبی از خوشحالی و غم .خوشحالی از سلب مسوولیت مثل خر روباتی .بابام هر شب اخبار گوش میده و فحش میده .اما خونه ما به علت تجویز دکتر اخبار ممنوعه .چند روز پیش اخبار می دیدم که زنم گفت:" باز زدی اخبار !" گفتم: "این پانته آ (1)کشت مارو پس کی فارغ میشه ." افاقه کرد و اخبار را تا ته دیدم . دیشب رفته بودم خونه بابا . زده اخبار انگار نه انگار رفتیم خونشون . میگم بابا دودقیقه تلویزیونو ول کن . میگه :"ای بابا این پانته آکی فارغ میشه ." . پاشدم دودستی زدم تو سر خودم.
1 مجری اخبار من و تو
من شاگرد تنبل مدرسه وبلاگ نویسی در بلاگفا بودم . از اون همه نوشتن و به جایی نرسیدن خسته نشدم .ولی بلاگفا خسته شد مثل معلمی که تو چشای گرد شاگرد خنگش نگاه میکنه و دو دستی میرنه تو سر خودش، پس به اینجا اومدم . امیدوارم تجربه ی خوبی باشه.حالا که این چرت و پرتهارو مینویسم خوشحالم نمیدونم چرا، یه حس خوبی دارم حس شاگرد تنبلی که دکتر نشد. اما آمپول زن عقده ای شد و ک و ن همه ی خلقو دید . آشنایی را میشناختم که پرستار بود همه ی همکار هاشو خفت گیر کرده بود . البته اون موقع ها که نمیدونستم فقط میدیدم هر وقت کارمون تو بیمارستان گیر می افته کسی که کار آدمو راه مینداخت و همه همکارهاش ازش حساب می بردن اون بود . خودم شخصا خیلی جاها تعریفشو می کردم . تا اینکه ملخک یک بار نجست و و بد رقم گیر افتاد و اعدام براش بریدن . پیش خودم گفتم اگه برم ببینمش میگه :"داداش قد صدتا خروس مرغ امتحان کردم . ارزششو داشت یا نداشت پشیمون نیستم ." اما فهمیدم از ترس ماه آخرو ریده به خودش و خودشو بسته به نماز و دعا . یه روز ساعت پنج صبح تموم شد .
پست آخری که در بلاگفا نوشتم :
پر شدم از فیلمهای درجه یکی که قدیما چه دربه دری ها که نمیکشیدیم تا یکیشو پیدا کنم و ببینم .حالا میبینم اما یا اولشو ندیدم یا آخرشو یا اول و آخرشو .تو بهشت هم گمون نکنم کانال های ماهواره فیلمهای روز دنیا را بذارن یعنی اونجا حتما حساب و کتابی هست . اینجا فیلم میذارن فقط باید 120 بار کانال ها را بالا پایین کنی . میشینم و تا نزدیکای آخرش می بینم بعد بچم از تو توالت میگه :"بابا سوت !" یعنی بیا منو بشور . هنوز نمیدونه سوت زدن یعنی چی . پس سوت نمیزنه و میگه : "سوت!".تا برگردم فیلم تموم شده . اگرم تموم نشده باشه نمیدونم چرا دیگه نمی چسبه و از روی اختیار ترجیح میدم همراه بقیه برم بخوابم و یک فیلم دیگه را نیمه تموم دیده باشم .
مجردهای نفهم نمیفهمن طعم حرف ما رو .مجردانمیفهمن ماتحت بچه شستن بعد از نطق الپاچینو چه حسی داره