میانسالی

شخصی

میانسالی

شخصی

دیشب از تلویزیون تیزر تبلیغاتی کمیته امداد گریم انداخت . خدا را شکر هنوز کمی آدمی درونمون هست  

 

 

 پ ن :از حق نگذریم سازنده های کلیپ هنر مند بودند 

ما به نقطه بر میگردیم

چی شد که  نوشتن اختراع شد   . یک نفر  می خواست بگه یه  پرنده را دیدم . غرورش اجازه نمیداد دستاشو باز کن قار قار کنه .دو روزمینشست با چکش و میخ  یک پرنده  روی سنگ در بیاره بکشه . بعد هر که می دید متوجه نمی شد چی کشیده . اخرش خودش دستاشو باز می کرد و قار قار می کرد   .چند روز بعد یه دختر دولا شد ببینه این خطخطی ها چیه کشیده  نویسنده عاشق شد زرتی  یه پنج وارونه کشید .  آسمون صدا کرد،با ورود احساسات به نوشتن  خط اختراع شد .تازه شروع شد . فرهاد هی نوشت هی نوشت و هی مردم خوندن . "کلیدر" ده جلدی هم نوشت و مردم هی  خوندن .دیگه هیچ کس حرف نمی زد همه فقط می نوشتن و می خوندن . تا کامپیوتر درست شد . یه مشت بچه قرتی که تا حالا تیشه دست نگرفته بودن   شروع کردن چیلیک چولوک کردن ،صدایی شبیه آدامس جویدن .همینجور خواننده زیاد شد و نویسنده ها  زیادتر . و خوانندها تنبل  و نوشته کوتاهتر . دیگه" کلیدر" نمینوشتن  . حتی "همسایه ها " هم نمی نوشتن . دولت آبادی رفت خارج . احمد محمود مرد . نسلها منقرض شد .  نویسنده ها و خواننده های ک و ن گشاد متولد این نسلن.نوشته ها شد ده خطی .بعد شد نه خطی بعد و بعد .....

اول مطلبو می رسوندن . بعد احساسو می رسوندن .بعدش از این بدتر  شد ،یه چیزی مینوشتن که خواننده احساس خودشو داشته باشه. مثل گرفتن یه  نیشگون کوچولو . مشت و مال رسید به نیشگون . به اینجا رسید که یه مطلب میخوای بنویسی ،موضوعو مینویسی یادت میره متنشو بنویسی و شیر میکنی  . هزار تا لایک میخوره . ما به نقطه بر میگردیم به قرآن

فرهاد هرچند دیگه جوون نیست و به میانسالی رسیده  اما هنوزم هست  .فقط باتیشه زده وسط مونیتور و مثل بز داره نگاهش میکنه.

موسسه ی نمیدونم چی چی

من درک نمیکنم  چطور میشه یک موسسه  تا نپکیده مجاز است  وبه محض پکیدن غیر مجاز می شود .

گولد کوییست  پول هر ننه قمری را خورد تا وقتی که کسی از هفتاد میلیون نموند که یا بره تو یا خودش به تشخیص خودش نره . چه جوونهایی که زندگیشون و پولی که با زحمت فراوون  جمع کرده بودند را ریختن تو حلقوم  شرکتهای هرمی و بد تر ازاون سالهی طلایی زندگیشون را صرف تبلیغ برای اونها کردن .و هیچ  و هیچ . بعد که همه وامونده شدن  و پول مملکت رفت  تازه شرکتهای مذکور شدن غیر قانونی .بعدتر  یه سریال* آبکی  هم واسش ساختن . نکته مثبتش اینکه مردم فیلمی میدیدن که خودشون بازی کرده بودن .

می دونی نمی فهمم . قابل هضم نیست . بعد یکی تو پستوی خونش ...  . فردا تشتش از اسمون می افته.

حالا تو خبرها می خونیم مالباختگان و ازش رد میشیم . اما مالباختگان را باید ببینی، باید پای حرفشون بشینی . همیشه بدبختی مال همسایه نیست

* اسم سریال کوفتی یادم نمیاد

اخیرا وقتی با زنم جر و بحث میکنم بابامو تو خودم میبینم

اخیرا وقتی با زنم جر و بحث میکنم بابامو تو خودم میبینم . هوری دلم می ریزه . اصلا انگار اون چیزا که باید سر آدم بیاد میاد ونمیتونی جلوی سیل حوادثو بگیری  . یه باری هم خوندم "احساس عاشقی  چیزی نیست جز ترشح یک سری از هورمونها ."یه کمی پیچیده تر از یلند شدن قامت آلت تناسلی  ولی نه خیلی پیچیده تر . همه ی اینها یه جور پارادوکس حسی داره ترکیبی از خوشحالی و غم .خوشحالی از سلب مسوولیت مثل خر روباتی .بابام هر شب اخبار گوش میده و  فحش میده .اما خونه ما به علت تجویز دکتر اخبار ممنوعه .چند روز پیش اخبار می دیدم که زنم گفت:" باز زدی اخبار !" گفتم: "این پانته آ (1)کشت مارو پس کی فارغ میشه ." افاقه کرد و اخبار را تا ته دیدم . دیشب رفته بودم خونه بابا . زده اخبار انگار نه انگار رفتیم خونشون . میگم بابا دودقیقه  تلویزیونو ول کن . میگه :"ای بابا این پانته آکی فارغ میشه  ." . پاشدم دودستی زدم تو سر خودم.


   1 مجری اخبار من و تو




به مار ماهی مانم نه این تمام نه آن تمام

من شاگرد تنبل مدرسه وبلاگ نویسی در بلاگفا بودم . از اون همه نوشتن و به جایی نرسیدن خسته نشدم .ولی بلاگفا خسته شد مثل معلمی که تو چشای گرد شاگرد خنگش نگاه میکنه و دو دستی میرنه تو سر خودش،  پس به اینجا اومدم . امیدوارم تجربه ی خوبی باشه.حالا که این چرت و پرتهارو مینویسم خوشحالم نمیدونم چرا، یه حس خوبی دارم  حس  شاگرد تنبلی  که دکتر نشد. اما آمپول زن عقده ای شد  و ک و ن همه ی خلقو دید . آشنایی را میشناختم که پرستار بود همه ی همکار هاشو خفت گیر کرده بود . البته اون موقع ها که نمیدونستم فقط میدیدم هر وقت کارمون  تو بیمارستان گیر می افته کسی که کار آدمو راه مینداخت و همه همکارهاش ازش حساب می بردن اون بود . خودم شخصا خیلی جاها تعریفشو می کردم . تا اینکه ملخک یک بار نجست و و بد رقم گیر افتاد و اعدام براش بریدن . پیش خودم گفتم اگه برم ببینمش میگه :"داداش قد صدتا  خروس مرغ امتحان کردم . ارزششو داشت یا نداشت پشیمون نیستم ." اما فهمیدم از ترس ماه آخرو ریده به خودش  و خودشو بسته به نماز و دعا . یه روز ساعت پنج صبح تموم شد .

 پست آخری که در بلاگفا نوشتم :

 پر شدم از فیلمهای  درجه یکی  که قدیما چه دربه دری ها که نمیکشیدیم تا یکیشو پیدا کنم و ببینم .حالا میبینم اما یا  اولشو ندیدم یا آخرشو  یا اول و آخرشو .تو بهشت هم گمون نکنم کانال های ماهواره فیلمهای روز دنیا را بذارن یعنی اونجا حتما حساب و کتابی هست  . اینجا فیلم  میذارن فقط باید  120 بار کانال ها را بالا پایین کنی . میشینم و تا نزدیکای آخرش می بینم  بعد  بچم از تو توالت میگه :"بابا سوت !"  یعنی بیا منو بشور . هنوز نمیدونه سوت زدن یعنی چی . پس سوت نمیزنه و  میگه : "سوت!".تا برگردم فیلم تموم شده . اگرم تموم نشده باشه نمیدونم چرا دیگه نمی چسبه و از روی اختیار ترجیح میدم همراه بقیه برم بخوابم و یک فیلم دیگه را نیمه تموم دیده باشم .

مجردهای نفهم  نمیفهمن طعم حرف ما رو .مجردانمیفهمن  ماتحت بچه شستن بعد از نطق الپاچینو چه حسی داره