چی شد که نوشتن اختراع شد . یک نفر می خواست بگه یه پرنده را دیدم . غرورش اجازه نمیداد دستاشو باز کن قار قار کنه .دو روزمینشست با چکش و میخ یک پرنده روی سنگ در بیاره بکشه . بعد هر که می دید متوجه نمی شد چی کشیده . اخرش خودش دستاشو باز می کرد و قار قار می کرد .چند روز بعد یه دختر دولا شد ببینه این خطخطی ها چیه کشیده نویسنده عاشق شد زرتی یه پنج وارونه کشید . آسمون صدا کرد،با ورود احساسات به نوشتن خط اختراع شد .تازه شروع شد . فرهاد هی نوشت هی نوشت و هی مردم خوندن . "کلیدر" ده جلدی هم نوشت و مردم هی خوندن .دیگه هیچ کس حرف نمی زد همه فقط می نوشتن و می خوندن . تا کامپیوتر درست شد . یه مشت بچه قرتی که تا حالا تیشه دست نگرفته بودن شروع کردن چیلیک چولوک کردن ،صدایی شبیه آدامس جویدن .همینجور خواننده زیاد شد و نویسنده ها زیادتر . و خوانندها تنبل و نوشته کوتاهتر . دیگه" کلیدر" نمینوشتن . حتی "همسایه ها " هم نمی نوشتن . دولت آبادی رفت خارج . احمد محمود مرد . نسلها منقرض شد . نویسنده ها و خواننده های ک و ن گشاد متولد این نسلن.نوشته ها شد ده خطی .بعد شد نه خطی بعد و بعد .....
اول مطلبو می رسوندن . بعد احساسو می رسوندن .بعدش از این بدتر شد ،یه چیزی مینوشتن که خواننده احساس خودشو داشته باشه. مثل گرفتن یه نیشگون کوچولو . مشت و مال رسید به نیشگون . به اینجا رسید که یه مطلب میخوای بنویسی ،موضوعو مینویسی یادت میره متنشو بنویسی و شیر میکنی . هزار تا لایک میخوره . ما به نقطه بر میگردیم به قرآن
فرهاد هرچند دیگه جوون نیست و به میانسالی رسیده اما هنوزم هست .فقط باتیشه زده وسط مونیتور و مثل بز داره نگاهش میکنه.
والا آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه ...