دیشب از تلویزیون تیزر تبلیغاتی کمیته امداد گریم انداخت . خدا را شکر هنوز کمی آدمی درونمون هست
پ ن :از حق نگذریم سازنده های کلیپ هنر مند بودند
چی شد که نوشتن اختراع شد . یک نفر می خواست بگه یه پرنده را دیدم . غرورش اجازه نمیداد دستاشو باز کن قار قار کنه .دو روزمینشست با چکش و میخ یک پرنده روی سنگ در بیاره بکشه . بعد هر که می دید متوجه نمی شد چی کشیده . اخرش خودش دستاشو باز می کرد و قار قار می کرد .چند روز بعد یه دختر دولا شد ببینه این خطخطی ها چیه کشیده نویسنده عاشق شد زرتی یه پنج وارونه کشید . آسمون صدا کرد،با ورود احساسات به نوشتن خط اختراع شد .تازه شروع شد . فرهاد هی نوشت هی نوشت و هی مردم خوندن . "کلیدر" ده جلدی هم نوشت و مردم هی خوندن .دیگه هیچ کس حرف نمی زد همه فقط می نوشتن و می خوندن . تا کامپیوتر درست شد . یه مشت بچه قرتی که تا حالا تیشه دست نگرفته بودن شروع کردن چیلیک چولوک کردن ،صدایی شبیه آدامس جویدن .همینجور خواننده زیاد شد و نویسنده ها زیادتر . و خوانندها تنبل و نوشته کوتاهتر . دیگه" کلیدر" نمینوشتن . حتی "همسایه ها " هم نمی نوشتن . دولت آبادی رفت خارج . احمد محمود مرد . نسلها منقرض شد . نویسنده ها و خواننده های ک و ن گشاد متولد این نسلن.نوشته ها شد ده خطی .بعد شد نه خطی بعد و بعد .....
اول مطلبو می رسوندن . بعد احساسو می رسوندن .بعدش از این بدتر شد ،یه چیزی مینوشتن که خواننده احساس خودشو داشته باشه. مثل گرفتن یه نیشگون کوچولو . مشت و مال رسید به نیشگون . به اینجا رسید که یه مطلب میخوای بنویسی ،موضوعو مینویسی یادت میره متنشو بنویسی و شیر میکنی . هزار تا لایک میخوره . ما به نقطه بر میگردیم به قرآن
فرهاد هرچند دیگه جوون نیست و به میانسالی رسیده اما هنوزم هست .فقط باتیشه زده وسط مونیتور و مثل بز داره نگاهش میکنه.
من درک نمیکنم چطور میشه یک موسسه تا نپکیده مجاز است وبه محض پکیدن غیر مجاز می شود .
گولد کوییست پول هر ننه قمری را خورد تا وقتی که کسی از هفتاد میلیون نموند که یا بره تو یا خودش به تشخیص خودش نره . چه جوونهایی که زندگیشون و پولی که با زحمت فراوون جمع کرده بودند را ریختن تو حلقوم شرکتهای هرمی و بد تر ازاون سالهی طلایی زندگیشون را صرف تبلیغ برای اونها کردن .و هیچ و هیچ . بعد که همه وامونده شدن و پول مملکت رفت تازه شرکتهای مذکور شدن غیر قانونی .بعدتر یه سریال* آبکی هم واسش ساختن . نکته مثبتش اینکه مردم فیلمی میدیدن که خودشون بازی کرده بودن .
می دونی نمی فهمم . قابل هضم نیست . بعد یکی تو پستوی خونش ... . فردا تشتش از اسمون می افته.
حالا تو خبرها می خونیم مالباختگان و ازش رد میشیم . اما مالباختگان را باید ببینی، باید پای حرفشون بشینی . همیشه بدبختی مال همسایه نیست
* اسم سریال کوفتی یادم نمیاد
اخیرا وقتی با زنم جر و بحث میکنم بابامو تو خودم میبینم . هوری دلم می ریزه . اصلا انگار اون چیزا که باید سر آدم بیاد میاد ونمیتونی جلوی سیل حوادثو بگیری . یه باری هم خوندم "احساس عاشقی چیزی نیست جز ترشح یک سری از هورمونها ."یه کمی پیچیده تر از یلند شدن قامت آلت تناسلی ولی نه خیلی پیچیده تر . همه ی اینها یه جور پارادوکس حسی داره ترکیبی از خوشحالی و غم .خوشحالی از سلب مسوولیت مثل خر روباتی .بابام هر شب اخبار گوش میده و فحش میده .اما خونه ما به علت تجویز دکتر اخبار ممنوعه .چند روز پیش اخبار می دیدم که زنم گفت:" باز زدی اخبار !" گفتم: "این پانته آ (1)کشت مارو پس کی فارغ میشه ." افاقه کرد و اخبار را تا ته دیدم . دیشب رفته بودم خونه بابا . زده اخبار انگار نه انگار رفتیم خونشون . میگم بابا دودقیقه تلویزیونو ول کن . میگه :"ای بابا این پانته آکی فارغ میشه ." . پاشدم دودستی زدم تو سر خودم.
1 مجری اخبار من و تو
من شاگرد تنبل مدرسه وبلاگ نویسی در بلاگفا بودم . از اون همه نوشتن و به جایی نرسیدن خسته نشدم .ولی بلاگفا خسته شد مثل معلمی که تو چشای گرد شاگرد خنگش نگاه میکنه و دو دستی میرنه تو سر خودش، پس به اینجا اومدم . امیدوارم تجربه ی خوبی باشه.حالا که این چرت و پرتهارو مینویسم خوشحالم نمیدونم چرا، یه حس خوبی دارم حس شاگرد تنبلی که دکتر نشد. اما آمپول زن عقده ای شد و ک و ن همه ی خلقو دید . آشنایی را میشناختم که پرستار بود همه ی همکار هاشو خفت گیر کرده بود . البته اون موقع ها که نمیدونستم فقط میدیدم هر وقت کارمون تو بیمارستان گیر می افته کسی که کار آدمو راه مینداخت و همه همکارهاش ازش حساب می بردن اون بود . خودم شخصا خیلی جاها تعریفشو می کردم . تا اینکه ملخک یک بار نجست و و بد رقم گیر افتاد و اعدام براش بریدن . پیش خودم گفتم اگه برم ببینمش میگه :"داداش قد صدتا خروس مرغ امتحان کردم . ارزششو داشت یا نداشت پشیمون نیستم ." اما فهمیدم از ترس ماه آخرو ریده به خودش و خودشو بسته به نماز و دعا . یه روز ساعت پنج صبح تموم شد .
پست آخری که در بلاگفا نوشتم :
پر شدم از فیلمهای درجه یکی که قدیما چه دربه دری ها که نمیکشیدیم تا یکیشو پیدا کنم و ببینم .حالا میبینم اما یا اولشو ندیدم یا آخرشو یا اول و آخرشو .تو بهشت هم گمون نکنم کانال های ماهواره فیلمهای روز دنیا را بذارن یعنی اونجا حتما حساب و کتابی هست . اینجا فیلم میذارن فقط باید 120 بار کانال ها را بالا پایین کنی . میشینم و تا نزدیکای آخرش می بینم بعد بچم از تو توالت میگه :"بابا سوت !" یعنی بیا منو بشور . هنوز نمیدونه سوت زدن یعنی چی . پس سوت نمیزنه و میگه : "سوت!".تا برگردم فیلم تموم شده . اگرم تموم نشده باشه نمیدونم چرا دیگه نمی چسبه و از روی اختیار ترجیح میدم همراه بقیه برم بخوابم و یک فیلم دیگه را نیمه تموم دیده باشم .
مجردهای نفهم نمیفهمن طعم حرف ما رو .مجردانمیفهمن ماتحت بچه شستن بعد از نطق الپاچینو چه حسی داره